شب بود
زن جوان تنها ؛غمگین و مضطرب بر روی تختش دراز کشیده بود و در این شب زمستانی سرد از پنجره نظاره گر ماه نیمه بود
انگار آسمان هم آنشب در غم او شریک بود.به آرامی دست بر روی شکمش کشید و با او درد و دل کرد .با لا خره باید تنهایش را با کسی شریک می شد و طفل معصوم او که هنوز در ابتدای راه؛ در وجود مادرآرمیده بود ؛هنوز نیامده محرم درد و دلای مادر شده بود..
مادر جوان خوب می دانست در ارتباط او با فرزندش نباید استرس روحی به او وارد کند اما با زخمهای عمیقی که در دل داشت تنهایی واقعا برایش دشوار بود و دائما در حال جنگ با افکار ذهنی اش ناتوان تر از همیشه آرام آرام می گریست....زیرا میدانست بهترین مرهم برای زخمهای اوست
نگرانی او با شدت دردش بیشتر می شد و نمی دانست با این واهمه چه بکنددرد و عشق و انتظار و اضطراب تمام وجودش را فرا گرفته بود او نگران بود چون در ای ن دو سه ماه گذشته روزهای بسیار سختی بر او گذشته بود و به علت مصرف داروهای مختلف مدام فکر می کرد بر سر طفلش چه می آِید؟؟ او مفهوم والای واژه ی مادر را خوب می دانست چه را که در گذشته ی نه چندان دور برای همیشه این نعمت را از دست داده بود......
کاش می شد لحظه ها را با کسی شریک بود شاید دردش تسکین می یافت
........................
انتظارش را نداشت .. درد .بیش از حد او را آزار می دادچه شده است ؟؟
آه باید چه بخواهم از خداوند؟؟ خداوندا مرا از دنیای دون رهایم ده صبرم لبریز شده است ...خداوندا رهاییم ده خداوندا ....... بی طاقت تر از همیشه متعجب از طفلی شد که گویا زودتر از مادر به نتیجه رسیده بود>اوه خدای من چه شده است ؟؟؟فرزندم..........پس چرا صدای گریه نمی آید
اوه نه این دی گر چه عذابی ست و. .... و زار زار شروع به گریه کردن نمود او باید سکوت را می شکست سکوت دهشتناکی خانه را فرا گرفت بود
خدایا از این زندگی رهایم ده .....تنها ماندهام
اشهد و ان لا الا ه الا الله
و اشهد و ان محمدن رسول الله
فری ا ا ا ا ا ا د
بی خبر از آنکه هنوز زنده است نیمه بی هموش در درد و خون غوطه ور بودو بیچاره نمی دانست هنوز بارهای غم گذشته ها را بر زمی ن نگذاشته بار دیگری بر دوش اوست ...گویا زمزمه ای آشنا بود در ذهنش ...خیر تو در این است و برای بار هزارم با خود گفت شاید خیر من در ای باشد و اینگونه بود که بر زبانش جاری شد.
فریاد
یک دل پر آتش؛ یک لب خاموش
یک غم جانگداز؛ یک تن بی هوش
یک طفل معصوم؛ و یه مادر خسته
یه راه نا هموار؛ با یه قلب شکسته
در این تنهایی مطلق؛ اسیر حرمانیم
در قفس چون نشکستیم؛ پرواز چه می دانیم
فریب خورده ی تدبیر و؛ اسیر تقدیریم
بی خبر زسرار جهان؛ به فکر تغییریم
در این وادی دنیایی؛ به خویش مغروریم
اسیر واژه ی خود خواهی؛ ز خویشتن دوریم
ما زاده ی عشقیمو به عشق مدیوونیم
شکوه روح مقدس عشقیم و نمی دونیم
یک کابوس سر در گم؛ یک خواب نا آرام
یک انتظار بیهوده؛ یک عشق نا فر جام
یک وداع غم انگیز؛ به جرم تنهایی
یک عمر گریه کردن؛ به امید رهایی
شعر از س.شمش
هر گونه نشر یا کپی برداری پیگرد قانونی دارد
بجز با هماهنگی با مدیر وب لاگ
لیست کل یادداشت های این وبلاگ