• وبلاگ : بوي بهشت
  • يادداشت : نامه اي براي تشکر از يک( دوست) !!!!؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + وحيد رضا وليزاده 

    برايت قصه ميگويم

    برايت قصه اي از عشق ميگويم

    تو اکنون قصه پرداز مني افسانه ام بشنو

    تو اکنون محرم راز مني افسانه ام بشنو

    تو ميداني زماني کولي آواره اي بودم

    خوش و سرمست بودم شادمان بودم

    من پرواز ميکردم

    ز کويش زود ميرفتم برايش ناز ميکردم

    و از دام عشق ماهرويان بر حذر بودم

    و دائم در سفر بودم

    که ناگه مرغکي بي جفت بر بام دلم پر زد

    و با دست محبت آفرينش بر درم در زد

    نگاهي کرد و آغوش مرا گرم محبت کرد

    و من در خواب چشمانش فرو رفتم

    در آنجا صدهزار افسانه مي ديدم

    و هر افسانه را صد بار ميخواندم

    و سرگرم سرود قصه ها بودم

    که قلب من گواهي داد او تنهاست

    و او همچون تو در غمهاست

    و باله آرزو بگشودم و ميخواستم

    با همزبانم آشنا گردم

    و در دامان او از رنج و تنهايي رها گردم

    وزين رو قلب پاکم را که تنها هستي من بود

    برايش هديه آوردم ، با سروده گريه آوردم

    تو بودي قصه پرداز دل تنگم

    تو بودي قصه پرداز دل تنگم

    ولي افسوس تو تنها نبودي فکر مي کرم

    و چون من ماهي دريا نبودي فکر مي کردم

    تو شمع محفلي بودي و صد پروانه بود آنجا

    تو ليلي پيکري بودي و صد ديوانه بود آنجا

    و من آنگاه

    چون دانستم که خوشبختي

    خوش و آوازه خوان گشتم

    برايت شادماني آرزو کردم

    و آرام از سر کوي تو برگشتم

    تو هم گر روزگاري بي کس و بي آشنا گشتي

    به سوي شهر ما برگرد و با من همزباني کن