• وبلاگ : بوي بهشت
  • يادداشت : نامه اي براي تشکر از يک( دوست) !!!!؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 13 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + حديثه 

    خيلي عالي بود

    + حديثه 

    سلام وبلاگ خيلي خوبي داريد خيلي ممنون مرسي باي.
    سلام. قالب وبلاگتون رو دوست دارم

    سلام دوست خوبم!

    خيلي عذر ميخوام حق با شماست

    راستش من اون روز مصاحبه داشتم و بايد سريع ميرفتم لااقل ده پونزده نفري منتظرم بودن واسه همين انگار خوب نخوندمش. بازم عذر ميخوام و دوستون دارم.

    ممنون كه امدي...پيروز باشي

    سلام

    مرسي از اينكه به وبلاگ من سرزدي .

    منم خوشحال مي شم كه لينكت رو به لينك دوستانم اضافه كنم . وقتي كه لينك منو اضافه كردي يه كامنت بزار تا منم تورو به لينك دوستانم اضافه كنم .

    + وحيد رضا وليزاده 

    من تو را ميخواهم

    من تو را ميخواهم که ز گل نازتري

    من تو را ميخواهم که سزاوار تري

    من تو را ميخواهم که به تو تکيه کنم

    و به هنگام غروب سر به دامان تو بگذارم و در خواب روم

    من تو را ميخواهم نه به معناي هوس

    دل من خانه تو نه به عنوان قفس

    تو زگل نازتريني ، تو سزاوارترين

    تو مرا با خود تا اوج سفر خواهي برد

    و در آنجا روزي قصه اي خواهي گفت

    که در آن قصه خدا خواب نبود

    دل من چون دل يک سرو بلند

    پر زآوازه غم انگيز ني و ناي نبود

    تو مرا خواهي برد به سر انجام زمان

    قصه ات شيرين بود .....

    من تو را ميخواهم که ز من ياد کني

    دل غمگين مرا به خنده اي شاد کني

    من تو را ميخواهم چون تفاوت داري

    در دلت حجب و حيا ، فقط صداقت داري

    من تو را ميخواهم که همه بود و نبودم باشي

    و در اين راه دراز تو تمام تار و پودم باشي

    گرچه من با تو به اندازه يک کوه تفاوت دارم ...

    راه من سوي ديار سرد و خاموش فراموشيهاست

    راه تو سوي ديار عشق و سرافروزي هاست

    بي تو اکنون شايد ، پرپر خاطره ها باشم من

    بي تو اکنون شايد ..... نه ..... نه

    من هميشه منتظر مي مانم

    --------------------------
    + وحيد رضا وليزاده 

    برايت قصه ميگويم

    برايت قصه اي از عشق ميگويم

    تو اکنون قصه پرداز مني افسانه ام بشنو

    تو اکنون محرم راز مني افسانه ام بشنو

    تو ميداني زماني کولي آواره اي بودم

    خوش و سرمست بودم شادمان بودم

    من پرواز ميکردم

    ز کويش زود ميرفتم برايش ناز ميکردم

    و از دام عشق ماهرويان بر حذر بودم

    و دائم در سفر بودم

    که ناگه مرغکي بي جفت بر بام دلم پر زد

    و با دست محبت آفرينش بر درم در زد

    نگاهي کرد و آغوش مرا گرم محبت کرد

    و من در خواب چشمانش فرو رفتم

    در آنجا صدهزار افسانه مي ديدم

    و هر افسانه را صد بار ميخواندم

    و سرگرم سرود قصه ها بودم

    که قلب من گواهي داد او تنهاست

    و او همچون تو در غمهاست

    و باله آرزو بگشودم و ميخواستم

    با همزبانم آشنا گردم

    و در دامان او از رنج و تنهايي رها گردم

    وزين رو قلب پاکم را که تنها هستي من بود

    برايش هديه آوردم ، با سروده گريه آوردم

    تو بودي قصه پرداز دل تنگم

    تو بودي قصه پرداز دل تنگم

    ولي افسوس تو تنها نبودي فکر مي کرم

    و چون من ماهي دريا نبودي فکر مي کردم

    تو شمع محفلي بودي و صد پروانه بود آنجا

    تو ليلي پيکري بودي و صد ديوانه بود آنجا

    و من آنگاه

    چون دانستم که خوشبختي

    خوش و آوازه خوان گشتم

    برايت شادماني آرزو کردم

    و آرام از سر کوي تو برگشتم

    تو هم گر روزگاري بي کس و بي آشنا گشتي

    به سوي شهر ما برگرد و با من همزباني کن

    با عرض سلام و خسته نباشيد خدمت شما .

    اميدوارم هر روز مطالب وبلاگتون پر بارتر باشه و موفق و شاد و پيروز باشيد .

    در پناه حق و خدانگهدار .

    سلام دوست عزيز!

    خيلي زيبا نوشتي.

    اميدوارم هر كسي رو كه شما دوستش داري و نامه رو واسش نوشتي خوشبخت و سلامت باشه. همينطور خود شما!

    به خداي مهربون ميسپرمت!

    سلام ...ممنون از اينكه به ما سرزديد...وبلاگ خوبي داريد ...موفق باشيد

    با سلام

    از بازديد وبلاگم و اظهار لطف شما ممنون هستم . اميد اينكه در توسعه ا فكار پاك و مقدس در راستاي اهداف انساني موفق باشيد.

    سلام

    وبلاگت را با حوصله خواندم مطالب خوبي داري

    خوب است كه حوصله ام را سر نبرد

    موافقي به هم بيشتر سر بزنيم