سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی بهشت


لینک دوستان

انجمن تفکر مبانی
روزی تو خواهی آمد
راز دل
شریف نیوز
موعود
عدالتخواه
خبر
قند و عسل و هدیه
خاتون
رسول عشق

لوگوی دوستان

























تعداد بازدید

v امروز : 7 بازدید

v دیروز : 7 بازدید

v کل بازدیدها : 119047 بازدید

مطالب قبلی

84/7/29 :: 8:14 صبح

منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن

 منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن

وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم

که در خاطر ما کافریست رنجیدن

... الحق که بزرگان شعر و ادب فارسی ...با این درجه در خلوص نیت و عرفان متعالیشون ؛هر کدوم به تنهایی یک معجزه گر حساب میشن

من که به شخصه اگر دلم به صفای و درایت قلبشون خوش نبود ....خیلی جاها تو امتحا ن های زندگی کم می اوردم

و گاها فکر می کنم ....این همه نیروی مثبت نهفته در الفاظشون از من هم یک افسون گر ساخته..

چرا که به وضوح می بینم که بدون اینکه زیاد زجر بکشم ...امتحانهای سختی رو پشت سر گذاشتم

و برای همین خودمو همیشه مدیون شون احساس می کنم ...و ارادت خاصی دارم...خصوصا به بابا حافظ عزیزم ...که همیشه در سخت ترین لحظات کنارم بوده و هست ...

بد نیست شما هم از معجزات لبریز در گفتار شون بهر های ببرین و لطف بزرگی رو شامل حال خودتون کنین 

شک ندارم که دست خالی بر نمی گردین

  چشماتو ببندینو  و از ته دل دعا کنین ...بعد تیت کنین و ...بشنوین از نصیحت های بابا حافظ...به شرط اینکه درس امروزو درست بفهمین

 ...

حتما جواب می گیرین

 یا حق


نوشته های دیگران ()

84/4/11 :: 8:28 عصر

بی خبری خوش خبری...........

از هجوم نغمه ای بشکافت گور مغز من امشب:
مرده ای را جان به رگ ها ریخت،
پا شد از جا در میان سایه و روشن،
بانگ زد بر من :مرا پنداشتی مرده
و به خاک روزهای رفته بسپرده؟
لیک پندار تو بیهوده است:
پیکر من مرگ را از خویش می راند.
سرگذشت من به زهر لحظه های تلخ آلوده است.
من به هر فرصت که یابم بر تو می تازم.
شادی ات را با عذاب آلوده می سازم.
با خیالت می دهم پیوند تصویری
که قرارت را کند در رنگ خود نابود.
درد را با لذت آمیزد،
در تپش هایت فرو ریزد.
نقش های رفته را باز آورد با خود غبار آلود.

مرده لب بربسته بود.
چشم می لغزید بر یک طرح شوم.
می تراوید از تن من درد.
نغمه می آورد بر مغزم هجوم.


نام شعر : مرز گمشده

ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت.
و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت.
از مرزی گذشته بود،
در پی مرز گمشده می گشت.
کوهی سنگین نگاهش را برید.
صدا از خود تهی شد
و به دامن کوه آویخت:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
و کوه از خوابی سنگین پر بود.
خوابش طرحی رها شده داشت.
صدا زمزمه بیگانگی را بویید،
برگشت،
فضا را از خود گذر داد
و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد.

کوه از خواب سنگین پر بود.

دیری گذشت،
خوابش بخار شد.
طنین گمشده ای به رگ هایش وزید:
پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده.
سوزش تلخی به تار و پودش ریخت.
خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
و نگاهش را روانه کرد.

انتظاری نوسان داشت.
نگاهی در راه مانده بود
و صدایی در تنهایی می گریست

نام شعر : غبار لبخند
می تراوید آفتاب از بوته ها.
دیدمش در دشت های نم زده
مست اندوه تماشا ، یار باد،
مویش افشان ، گونه اش شبنم زده.

لاله ای دیدیم - لبخندی به دشت-
پرتویی در آب روشن ریخته.
او صدا را در شیار باد ریخت:
"جلوه اش با بوی خنک آمیخته."

رود، تابان بود و او موج صدا:
"خیره شد چشمان ما در رود وهم."
پرده روشن بود ، او تاریک خواند:
"طرح ها در دست دارد دود وهم."

چشم من بر پیکرش افتاد ، گفت:
"آفت پژمردگی نزدیک او."
دشت: دریای تپش، آهنگ ، نور.
سایه می زد خنده تاریک او. .

نوشته های دیگران ()
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

بوی بهشت
س.شمس
در تهران متولد شدم و تحصیلا ت خود را در زمینه ی مترجمی فرانسه در دانشگاه آزاد زعفرانیه گذراندم و در حال حاضر دانش پذیر رشته ی کامپیوتر هستم در دانشگاه سراسری پیام نور.

لوگوى وبلاگ

بوی بهشت

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh