بوی بهشت | |||||||||||||||||
انجمن تفکر مبانی
v امروز : 7 بازدید v دیروز : 3 بازدید v کل بازدیدها : 120516 بازدید
|
روی سخنم با همه ی کسانیه که مثل من خیلی خوب نیستن ....اما به لطف خدا ......به بخشایندگیش....به هدایتش ....امیدوارن....و به حضور همیشگیش....ایمان دارند....
آه از آن جور و تطا ول که درین دامگه ست... آه از آن سوز و نیازی که در این محفل بود......ا بد مشاجر ه ا ی بود.....خسته کننده و طولانی.....ا کم کم داشتم فکر می کردم که به بهانه ایی کنار بکشم....ا اما خوب میدونستم ....که این مشکل....تا حل نشده ....موندن من الزامیست !!!!!ا خلاصه.........ا من بودم و تقدیر بود غم بود و تردید و تنها دوستم ....دعا .ا البته بعدا متوجه شدم ....که تدبیر و ایمان و .....از همه مهمتر خدا هم اونجا بودن و من ندیده بودمشون !!!!!ا و تنها عشق بود که دیگر نبود.......و گویا برای ابد ....رفته بود...... چرا !!!!!؟؟؟؟؟؟.......و به چه علت ....اصلا نمی فهمیدم...!!! رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس....ا گویا ولی شناسان رفتند از این ولایت ؟؟؟؟!!!!اا مباحثه از اونجایی شروع شد که من...........ا طبق معمول بلند گو رو دستم گرفتم و پشت ترییبون ....شروع کردم به اعتراض و شکایه ........ا من: آخه این چه و ضعشه ؟؟؟!!!!ا من نمی دونم ،تا من هستم چرا باید تقدیر برام تصمیم بگیره ؟؟؟!!! چرا بین این همه یار ....غم باید بمونه با من و ....تردید تا آخرین لحظات بدرقم کنه و غصه کوله بارمو ببنده برام ؟؟؟!!!!ا خلاصه ...تو این همه بد بختی....عشق هم ...که تنها امید راهم بود....از دلم رفت و بگم به همتون اگر نفرت جاشو بگیره ...همش تقصیر ...تقدیر و تردید و بلا و غم ه .....گفته باشم.....ا تنها دعا بود که ساکت بود و آرام در گوشه ایی زمزمه میکرد... (نجا تا یا سید الکریم.....) و آهسته می گفت......وظیفه ی تو دعا کردنست و بس در بند آن مباش که نشنید یا شنید.... و من نفهمیدم چرا با اینکه من همیشه طرفدارش بودم و بیشتر روز و شبو با اون می گذروندم چرا به پشتیبانی از من حرفی نزد ؟؟؟!!!! آن کیست کز روی کرم با ما وفا داری کند بر جای بد کاری چو من یکدم نکو کاری کندا تقدیر هم ......،که انگار زبونشو بسته باشن....فقط نگاه می کرد و می خندید. انگار اون چه که وظیفش بود ه خوب انجام داده و دیگه دینی به دوشش نیس!ا غم هم که مدام شونه هامو ماساژ می داد و هی خودشو به من نزدیکتر می کرد و یه ریز تو گوشم می خوند ....نگران نباش ...درست می شه .....تا من هستم ....همه چی درست میشه !!!!ا و تردید مدام بلند گو رو از من می گرفت وپشت سر هم می گفت:.....:خوب شاید خدا عشقش نکشیده کمکت کنه.... حتما آونقدر بد بودی ...که مستحقا ین همه عذابی ..... و گرنه با این همه دعا و سپاس و شکر و امید ...,ایمان ت کی بدادت رسید ؟؟؟!!! خدا کی حرفاتو شنید؟؟؟!!!! گناه تقدیر و بلا و غم چیه ؟؟؟!!! تقصیر تو و اعتقادات ......مسخرته........ و بلا هم که طبق یه برنامه ریزی نا معین و حساب نشده ... بجای باروون رحمت هی می بارید و می بارید....ا یا بلند گو رو خراب می کرد.....یا تنها پنجره ایی رو که رو به آسمون و نور بود رو می بست ....یا الکی بهونه می گرفت و با صدای گوش خراشش اعصابامو نو خورد می کرد.....ا تا هیچ و هیچ نتیجه ایی گرفته نشه!!! و من متاثر از اینکه ،اگه عشق مونده بود...من الان حال همه رو بد جور گرفته بودم و .....همش با غم کلنجار می رفتم ....که یکجوری دکش کنم....ا دمی با غم بسر بردن ...جهان یکسر نمی ارزد به می بفروش دلق ما ....کزین خوشتر نمی ارزد.....ا ماه محرم بود.....و ایام به قول معروف ...سوگوار ....عاشورا تاسوعا....ا و با این که ظاهرم کمی گول زنک بود ... بگی نگی یه خورده اعتقاداتی به عاشقای خدا داشتم.....و چون یکی از کار های روزانم دعا کردن بود.... گه گاه به بعضی از این عشاق ....توسل می کردم.....(هر چند معنی توسل رو درست نمی دونستم ) مثل امام علی (ع) مثل امام رضا (ع) مثل بابا حافظ و .....خلاصه اما خوب نمی شناختمشون....و فقط و فقط دعا می کردم..... شاید حتی درست نفهمیدم وقت دعا....دارم با کی حرف می زنم و از کی حاجت می خوام.....شاید....چون زیاد خودمو لا یق نمی دونستم ...می تر سیدم به بزرگی و عظمت روح اونا درست فکر کنم....و فقط طبق عادت دعا می کردم....ا تا اینکه تو اون همه هیا هو از بیرون ...صدای دسته اومد...... ی__________ا حسین مظلوم ی__________ا حسن عاشق و من از این صدا هیچی نمی فهمیدم جز اینکه .....خیلی از اونایی که تو این دسته بودن آدمایی بودن که برای ......عادت.....سنت .......دور هم بودن و .....چیزایی میان به جز حسین و عشق .....ا و فکر نمی کردم .....باید دید و گفت و شنید و رفت ......تا اصلاح شد.... شاید به صفای یکی که اونجا واقعا عاشقه .....بقیه هم هدایت بشن ؟؟؟!!!!ا شاید درین دعا های دسته جمعی فرجی بوده که مردم گر گر میان ....حسین حسین میگن..... و اینجا بود که یه بارکی دلم لرزید......نه مثل پارسال ...نه مثل هر سال ....بیشتر از همیشه.....چون امسال از همیشههههه تنها تر بودم از همیشههههه زخم خورده تر ......و بارم خواسته و نا خواسته سبکتر بود ....چون خدا به تنها یان بیشتر نزدیکه و ........ و با خودم گفتم .....این که می گن حسین ن ن ن ن یعنی چه ؟؟؟؟!!!!!ا به آرشیو ذهنم رجوع کردم....کم أ کی اطلاعات راجع به این موضوع پیدا کردم....ا
و.......و ....و...........یه اطلاعات کمی هم از عاشورا و تاسوعا همه ی اطلاعات بدست اووردمو ....بررسی کردم و تا دیگران به بحث خود مشغول بودنتصمیم گرفتم کمی به دور و ورم با دقت تر نگاه کنم....شاید خدام اونجا بود !!!!!! (آخه چند روزی بود که اونو گم کرده بودم )ا!!ا در همین حین تدبیر و دیدم که به من لبخند می زنه ......تا دستش پیشم رو شد.... گفت: من تنها شاهد بودم ...اما اگر بخوای من هم داخل بحث بشم ؟ خواستم که بیاد ....اما تردید گفت.....عشق از حضور تدبیر است که رفته .....او را راه نده تا عشق بیاید..... و من اگر چه می دانستم .... منطق و عشق آبشون توی یه جوب نمی ره... اما احساس کردم از تنها موندن بهتره......این شد که از اون خواستم به ما بپیونده او آمد و گفت: بهتر ه بدونی دعا هم همیشه با تو بود...اما تو خوب ندانستی چی می خوای ....دونستی ؟؟؟!!! گفتم: ....البته ....عشق گفت :عشق به چی ؟؟؟!!! گفتم عشق ....به ......... اااااا نمی دونم ..!!!ا ....ایمان هم از حضور بی پرده تدبیر استفاده کرد و به میون اوومد....ا و گفت: عشق به عشق ورزیدن ؟؟؟!! یا عشق به پیروز شدن در عشق .... یا عشق به معشوق رسیدن....ا گزینه ی آخری برایم جالبتر بود ...گفتم: گزینه ی سوم ایمان گفت : خوب مرحله دوم .....کدووم معشوق ....؟؟؟!!! من : آاااااا نمی دانم .....اونکه منو بفهمه....خلوصم رودرک کند .....صفامو را ببینه.....قلبم و بشناسه.....به من آرامش بده.....مهربوون باشه......خالص باشه... و ..... و ...... و.......ا ایمان: اشتهایت هم که بد نیست ( شوخی ) ....پس معشوق همه چی تمام می خواهی.....ا من : خوب خووب خواستن که گناه نیست ....هست ؟؟؟!!!ا ایمان :نه ا ما همه چیز بدو ن ایمان خواستن .....بی فایدست.... آب در هاون کوبیدنه.....ا من : می خواهی خودت را پیش من عزیز کنی؟؟؟؟!!! ایمان : بر عکس ...می خواهم تورا پیش خدا عزیز کنم.....ا من : ....ولی تو خووب می دوونی .... من نباید خدامو گم می کردم....تو که شاهد بودی.... همیشه شکر گزار بودم.....همیشه چه در غم و چه در شادی قلبا سپاس گزار بودم.....و همیشه از او خواستم ....اگر همه چیزم را هم گرفت .....تو رواز من نگیره......و کاری نکنه تا او رو گم کنم..... نکاه به اعترا ضاتم نکن.....از فرط خستگی حضور بلا و غم و ست که این حد بی جوونم اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند........ ایمان: خدا را چه جوری میبینی؟؟؟!!!ا من:عاشق ,خالق؛توانا، حاکم، مهربان؛ رحیم ؛ رءوف ؛بخشنده ، قادر ؛جبار ،مکار ....و.......و ...........و ایمان: ایمان داری ؟؟؟!! من : اااااااا من هنوز حرف نزده تردید آمد و گفت : نه دروغ می گه...ا من شک وجودش را گرفت و گفت : ولی چرا او در بدترین روزها تنهام گذاشت.....در سختترین لحظات ترکم کرد .....چرا ...؟؟؟!!!!ا ایمان :از خدا چی خواسته بودی ؟؟؟؟ من : عشق .....آرامش .....تکامل.... ایمان : و خدا به تو چه داد ؟؟؟ من خجالت زده گفت : می توانم راحت باشم ....؟؟؟!!!ا ایمان : البته من گفت : .....غم ....؛ بلا ....., مصیبت ......, غصه ....؛ تنهایی .....؛ زخم خوردگی .....؛ دل شکستگی ...., ....و .و از هر طرف که رفتم ....جز وحشتم نیفزوود زینهار از این بیا بان وین راه بی نهایت ه چند بردی آبم ....روی از درت نتابم جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت....ا ایمان : و چه نتیجه ای گرفتی ...؟؟؟؟ من : هیچ ....و هنوز هیچ ایمان:....به هست و نیست مرنجان ضمیر و خوش می باش ... که نیستی ست سر انجام هر کمال که هست..... مقام عیش میسر نمی شود بی رنج ......... بلی به حکم بلا بسته اند حکم الست... راهت درست ست.....اما هنوز به مقصدی که از خدا خواسته بودی تو رو به آنجا برسونه راه های دشوار تری مونده.... من : با این همه درد و غم.... توانی برای ادامه دادن ندارم از من اکنون طمع صبر و دل و هوش مدار کان تحمل که تو دیدی همه بر باد آمد....ا ........ ایمان : مرا با خود ببر تا ببینی که این راه طولانی چگونه آسان می شود!!!! و افزود....همچون حسین ......که زخمهایش دری شد بر دیدگانش به بهشت.... دلا بسوز که سوز تو کارها بکند....ا نیاز نیم شبی دفع صد بلا بکند و او را تا به ابد به آرامش رساند و جاودانه کرد.....چون من با او ماندم من : ما بدان مقصد عالی نتوانیم رسید.... هم مگر پیش نهد لطف شما گامی چند اما من مثل او مقدس نیستم.....خالص نیستم..... عا...ش...ق ایمان حرف او را قطع کر د و گفت: عاشق هستی........و من هم با تو خواهم ماند....و خالص خواهی شد....هر چند راهت طولانی تر باشد.....اما دعایت مستجاب می شود در همین روزها در زجه ها و شیو ن ها حسین را پیدا کن .....به او توسل کن و به خدا توکل ..... تا به مقصود برسی...... مگر خودت نخواستی؟؟؟! من: چرا ....اما ....باید..... ایمان.:....هیچ نگو......فقط بیا........عشق منتظر توست تا آرامش و تکامل را به تو هدیه کند .....اول باید حسین را بیابی ....خدایت خودش پیدا خواهد شد اگر رفیق شفیقی ...درست پیمان باش حریف خانه و گر ما به و گلستان باش.... تو شمع انجمنی یکزبان و یکدل شو خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش...... تا کمی به خودم آمدم دیدم....همه رفتن....غم .....مصیبت....ترس.... تردید هم که خوشبختانه داره دست از پا دراز تر کم کم می ره..... ا و دیدم دعا رو ....که هنوز داشت زیر لب زمزمه می کرد.....(.نجاتا یا سید الکریم) ....ا باید بلند شم.....خودم خواستم ....عشق اگر رفت....ایمان و خدا بمونن.... شرم دارم ....که...چند روزی گمشون کرده بودم کس به امید وفا ترک دل و دین مکناد.... که چنانم من از این کرده پشیمان که مپرس و اینکه.... خدایا.....ا اگر به مذهب تو خون عاشقست مباح.......صلاح ما آنست کان تراست صلاح باید برم و بهتر بدونم جان پرور ست قصه ی ارباب معرفت رمزی برو بپرس و حدیثی بیا بگوی بر این فقیر نامه ی آن محتشم بخوان با این گدا حکایت آمن پا دشاه بگوی جانها ز دام زلف چو بر خاک می فشاند بر آن غریب ما چه گذشت ای صبا بگو هر چند ما بدیم تو ما را بدان مگیر شاهانه ماجرای گناه گدا بگوی...... این حسین حسین که میگن..... یعنی چه ...؟؟؟!!! .یعنی که ؟؟؟!!! بارها شنیده بودم ....این حسین(ع) کیست که عالم همه دیوانه ی اووست...؟؟!!!! و این بار می خوام بفهمم چقدر با خودم صادقم .....ا؟؟!!!ا...... بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم کز بهر جرعه یی همه محتاج این دریم روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریما به امید استجابت دعای همه ......التماس دعا....محتاج دعا خوشتر از 6کر می و جام چه خواهد بودن تا ببینیم که سر انجام چه خواهد بودن نویسنده : س.شمس
باید شروع کرد.....ا باید نو شد............ا و نزدیکترین کسی برای کمک خودمان هستیم!آ ؛که بیشتر از هر کسی به همراهی خودمان نیازمندیم!ا باید عاشق شد...............ا باید شکست.......ا. باید دوباره آغاز شدن را آموخت ......ا. بت شکن و بت شکن,خیز و بت خود شکن تا نشدی مسخ خود,خود به تعمد شکن غرق منیت مشو؛غره به طینت مشو تا که شکوفا شوی؛ننگ تعدد شکن راه رسیدن به ،گذشتن از بودن است!ا ندیدن هر چه هست؛جز او نترسیدن است. عشق فرو ریزدت؛ زنو بسازد تو را...ا دلیل روح هستی ؛ در او درخشیدن است. بگسل و از خود زدا,هر چه تو را بند هست ریشه تویی بر فکن ؛هر چه که آوند هست تا که تو را مهلتیست؛از من و من در گذر رها کن از ذهن خود؛هر چه که پیوند هست بوسه بزن بر عقیق,سجده بکن بر زمین جز از حضور خدا؛ در اندرونت مبین خودشکن و مست شو ؛از این شراب هستی تا نرسیدی به او ؛ غافل و گمره مشین !ا نویسنده : س.شمس
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
شناسنامه v پارسی بلاگv پست الکترونیک v RSS v
س.شمس
در تهران متولد شدم و تحصیلا ت خود را در زمینه ی مترجمی فرانسه در دانشگاه آزاد زعفرانیه گذراندم و در حال حاضر دانش پذیر رشته ی کامپیوتر هستم در دانشگاه سراسری پیام نور.
| |||||||||||||||
template designed by Rofouzeh |