سفارش تبلیغ
صبا ویژن

بوی بهشت


لینک دوستان

انجمن تفکر مبانی
روزی تو خواهی آمد
راز دل
شریف نیوز
موعود
عدالتخواه
خبر
قند و عسل و هدیه
خاتون
رسول عشق

لوگوی دوستان

























تعداد بازدید

v امروز : 2 بازدید

v دیروز : 14 بازدید

v کل بازدیدها : 119205 بازدید

مطالب قبلی

84/2/8 :: 10:14 صبح

اگه  بفهمی من کیم؟؟                                                             

  اگه بدونی قصمو ؟اگه بخونی تو چشام  عشقو ببینی غصمو...

اگه با   د یونه گی هام  انگشت نمای شهر بشم ... برن همه از پیشمو تا عمر دارم تنها بشم...

فرقی برام نمیکنه ........می خوام دیگه خودم باشم...

یه آد م  طغس و شرور؟...یه آ د م پر از غرور؟...یه عا لمه فکرای شر؟؟

....یه دنیای بدون نور؟؟؟

آره ؛ من اینم که میگم...همون که می ترسی ازش..همون که مردم همیشه فرارین از وسوسش...

هرچی بشه ...هر چی بگن ....اگه منو جا بذارن....همه ازم جدا بشن....

 فرقی برام نمیکنه ........می خوام دیگه خودم باشم...

دیگه نمی خوام بپوشم لباس آدم خوبا رو...نشون بدم که عارفم ...یا سر تا پا معرفتم....

نشون بدم به آد ما  چقدر د ل صا فی دارم...چقدر نجیب و مهربون..چقدر به فکر خد متم..

نه نمی خوام  د و  رو باشم...تو دل اینو اون جا شم...

عزیز باشم  یا نباشم

 فرقی برام نمیکنه ........می خوام دیگه خودم باشم...

می خوام بگم به آدماهر چی که دارم تو دلم...یه جور دیگه فکر نکنم...یه جور دیگه نشون بدم...

اگه جسارت میکنم...اگه حماقت می کنم...اگه غرور ه  تو نگام ... اگه که عشق  تو صدام

بخونم و داد بزنم....پیش همه رسوا بشم

خوب بدونن یا ندونن

 فرقی برام نمیکنه ........می خوام دیگه خودم باشم...

دروغ نگم از صبح تا شب ..پنهون نشه هویتم...!

مخفی شدن پشت نقاب هیچ وقت  نباشه عاد تم

می خوام بگم که عاشقم...راست بودنش رو میتونی

هم توی چشمای منو؛ هم توی قلبم بخونی...

می خوام بدونن آدما من همونم که می شناسن..نه این که اون گرگه باشم؛ که اونو با پوستین گوسفند  ببینن.می خوام که وقتی عاشقم ...وقتی که عشقم بی ریاست...

وقتی که دوست   داشتنامو محبتام پر از صفاست...

بفهمن و بی دغدغه قلبمو باور بکنن ؛خیالشون تخت باشه که می تونن ؛با عاشقی و عشق من ..

عمرشونو بی دروغ و بدون غم سر بکنن...

اگه منو قبول داری؟اگه تو هم مثل من از هر چی دروغ    بی زاری...؟

بگو تا پیدات بکنم ...بگو تا نور قلبمو ...روشنی رات  بکنم...

برای پیدا کردنت ....تموم لحظه ها ی من

تموم بشن یا که نشن ....

 فرقی برام نمیکنه ........می خوام دیگه خودم باشم...

تواین دیار پر فریب ...    تو دشت گرگای دو رو...می رم به جنگ پوستین

می خوام  برم رها بشم..... نا جی  بره ها بشم

برای دیدن یه قلب بی دروغ  ....بذار منم بمیرمو  ....بذار منم فدا بشم...

تو لحظه های وا پسین....کشته بشم یا بکشم

فرقی برام نمیکنه ... می خوام دیگه خودم باشم.. می خوام دیگه خودم باشم.!

چاپ و نشر پیگرد قا نو نی دارد

Go to fullsize imageGo to fullsize imageGo to fullsize image


نوشته های دیگران ()

84/2/7 :: 10:8 صبح

قصه  ها   ی Hosted by Tinypic.com .........*من*

من مثل همیشه تنها بود . اون کنار باغ  گلا بی روی تاب  د ست سازی  غرق افکا ر ش نشسته بود

گا هی با وجود داشتن دو تا چشم درشت انگار به کل کور میشد .اون کوه بزرگ. اون درختها ی تنومند .یا اون همه گل و  پروانه رو مگه میشد   ند ید ..به هر حال   زیاد هم جا ی تعجب نبود .آخه یه چیزایی هم بود که اون

مید ید که بقیه از دید نش عا جز بودند....من به این فکر می کرد که چطور می تونه فقط برا ی یه بار دیگه رنگ اون گنج گرانبها رو که عمری کنارش بود و قدر شو ندونست .ببینه. خوب شاید من توقع زیادی از تقد یر  داشت اما این تنها چیز ی  بو د که  اون می خواست .من  عادت داشت از هر اتفاق یا واقعه ای  یه  چیز  مثبتی  به نفع خودش بر داشت کنه . اما در این اتفاق علا رقم تلا ش  زیادی   که کرده بود دلیلی نمی دید  .  اون  می دونست که مرگ حقه  اما ....هیچ وقت  نتونست بفهمه  مو عد  سرر سید ن اون روی چه  قائد ه ای می تو نه  با شه . من

باور داشت که درهر حا د ثه ای  چیزی است به نفع  او .. .پس   با لا خر ه  با ید    راز این   جد ا یی   رو  کشف

می کرد. بوی گلها ی اطرافش اونو ییاد روز ی می نداخت که .....

_چه بوی خوبی  میاد  نه ؟

_( با  علا مت  سر )   آ ره

_چه قد ر برا ت  گل آ وردند .

_(یه لبخند ملیح)

من  نمی دونست  چی بگه  ؟ بلکه  شاید بتو نه  یه  کوچو لو او نو خوشحا ل کنه  .خوب شا ید چون  خوب  می دونست در  اون شرایط  هیچ چیز هیچ  کس رو نمی تونه  شاد کنه .اما  می د ید که  گنج   گرا نبها ش    چه    قدر

آ روم  ا نتظار می کشید  همیشه خندون  همیشه  راضی ....مگه میشه؟؟  من  گاهی شک می کرد ..! آ یا اون واقعا در د داشت ؟  آ یا  قبلا  هم تجر به ی هول انگیز مر گ رو لمس کرده بود؟ یا اینکه علم غیب دا شت و پایا ن

خوبی رو پیش روش مید ید؟!!همه ی اینها به وا قعیت بیشتر نزد یک  بود ند تا اونی که از زبون همه می شنید. یا با چشمای خودش می دید ...یه بدن لا غر  یه  صورت رنگ و رو  رفته  بدون  خور دن  هیچ  چیز نه غذا نه آب اون هم به مد ت  ما ه ها و اشکهای شفافش که دائم روی گونه ها ش بود . بدون غر غر و ناله  وذ کر یا علی و یا زهرا   نشون دهنده ی صبر بی اندا زش بود   .خوب چه می شد کرد من مجبور بود عزیز ترین بخش وجو د یش رو برای سفر ابد یت آماده  کنه.این دشوار ترین کا ری بود که تا حالا انجام داده بود .البته هیچ کدوم از غصه هاش با غم عظیمی که در چهره ی اون می دید قابل قیاس نبود .صدای گنگی توجه اش روجلب کرد....

_(اشاره ای به سمت پنجره )

_پرده ها رو ببند م؟پنجره  رو باز کنم؟!  گر مته ؟... آ هان باشه الان باز می کنم ...اینم از پنجره .هوا یه کم گرم هست اما  در جریان . می خوای  صورتتو  بشورم؟ یه کم صبر کن .....من(در حال خیس کر دن صورتش با یه دسنمال مر طوب )گفت :می د.ونی مامان ؟ دنیا همچین چیز جا لبی هم نیست.

بهترین گزینه ای  که هر کسی باید  زودتر از بقیه راهها انتخاب کنه  اینه که قبو ل داشته باشه ,عشق به صورت واقعی خودش در و جود دنیایش جاری بشه و بتونه کمکش کنه که از هر آنچه که هست و نیست لذت ببره , در همه چی آمیخته بشه و از زیباییها و زشتیها و خوبیها و بدی ها و شیرینی ها و تلخی های زندگی  , و خلاصه ار همه ی متراد ف ها و متضاد ها  همچون  , حلاوت دیدن فرزند و مزه ی عسل  ,یا کوه بلند و  دشت بست ,و کلا مرگ و زندگی ......بهره ی خداوندی ببره و ....

من کمی بر چهره ی مادر متمرکز شد ...با لبخندی آرام و چشمهای بسته اش  انگار در سکوت فریادش ...میخواند که این حکایت را پیش از اینها دریافته است ....او از همه چیز راضی بود و.....گویی دیگر به انرژی کیهانی آمیخته   شده است....

چهار ستون بدنش به لرزه افتاد و رفتن بخشی از روحش را  نه آنچنان که قابل توصیف باشد  نظاره گر بود...

 

تلخ.................. اما ..............................شیرین

من تازه فهمید که هر آنچه گفته باید بیش از اینها در باور آرمان هایش بگنجد ...شاید روزی او هم بتواند با این آرامش به کیهان بپیوندد.

زیر لب گفت...:باید حاضر بشم خیلی کار مانده تا به عشاق بپیوندم...

 


نوشته های دیگران ()
<      1   2   3   4      >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ


منوى اصلى

خانه v
شناسنامه v
پارسی بلاگv
پست الکترونیک v
 RSS  v

درباره خودم

بوی بهشت
س.شمس
در تهران متولد شدم و تحصیلا ت خود را در زمینه ی مترجمی فرانسه در دانشگاه آزاد زعفرانیه گذراندم و در حال حاضر دانش پذیر رشته ی کامپیوتر هستم در دانشگاه سراسری پیام نور.

لوگوى وبلاگ

بوی بهشت

اوقات شرعی

اشتراک در خبرنامه

 

template designed by Rofouzeh