• وبلاگ : بوي بهشت
  • يادداشت : روايت عشق
  • نظرات : 2 خصوصي ، 19 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    سلام دوست خوبم

    وبلاگ پرمحتوا و خوبي داري ؟

    راستي در مورد رنگ وبلاگ كمي ...

    موفق باشي

    سلام دوست خوبم!

    شما قصد آپ كردن نداريد؟

    ما منتظريم ها!

    ممنون كه سر ميزني و به خداي مهربون ميسپرمت

    سلام

    مطلب جالبي بود موفق باشي

    راستي چرا ديگه سر نمي زني با ما قهر کردي ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


    سلام.ان شالله که حالتون خوبه و هرجا هستيد دلتون شاد و ايام بکامتون باشه.ادمک ها اپديت هست و منتظر حضورگرمتون هستم..پاينده باشي و دلشاد

    توي خاک باغ خونه/
    يه روزي دست زمون/
    مارو کاشت با مهربوني/
    پيش هم مثل دو دونه/
    ما تو باغ مأوا گرفتيم/
    بارون اومد پا گرفتيم/
    دوتايي تو خاک باغچه/
    ريشه کرديم جا گرفتيم/
    غافل از رنگ گلامون/
    غم فرداي دلامون/
    توي خاک زير يه بارون/
    توي باغ روي زمين/
    گل اون شد گل سرخ/
    گل من زرد و غمين/
    گل اون گلهاي شادي/
    گل من گلهاي درد/
    اون تو گلخونه ي گرمِ/
    من اسير باد سرد/
    + زاغ عاشق 

    سلام

    .

    دوستدار شما من.

    سلام!

    شعر قشنگي بود.استفاده بردم.

    موفق باشيد.

    سلام . روايت عشق كار جالبي بود .
    سلام دوست من!ممنونم كه سر زدي!موفق باشي
    سلام. نميدونم چرا تا حالا اينجا رو نديده بودم. خيلي استفاده كردم. هميشه سبز باشين!

    سلام...

    چه وبلاگ باحالي بود.

    كيف كردم

    از دوستاني كه منو همراهي ميكنند صميمانه متشكرم

    Hosted by Tinypic.com


    روزهاي خشک و خالي / آدم هاي پوشالي / عشق هاي خيالي
    سينه اي پر از درد / فردايي سرد سرد / عاشقي از عاشقي طرد
    پنجره اي باز باز / بالي براي پرواز / به سوي شروع آغاز
    واژه اي براي گفتن / راهي براي رفتن / جايي براي نشستن
    صداي ناقوس و زنگ / جدال گرگ و پلنگ / لحظه هاي پر شور مرگ
    جانمازي زير باران / عاشقي با چشم گريان / به سوي خداي مهربان

    * افسوس و صد افسوس که ديگر رنگي نمانده بر رخ آن ديوار، سپيدهايش رنگ باخته به سياهي، سست، پاهايش، سرد، تنش، تنها مانده در گوشه ي آن اطاق آبي، نگران به فکر فردايي که گاه بي گاه آيد پايين ناخودآگاه ريزد بر سر آن مردمان بي گناه که هيچشان بود در کار آن ديوار.
    سخت گذشت آن روزگاران بر آن ديوار که سرانجام يک روز سرد زمستان با تمام خاطراتش آرام فرو ريخت اما شادمان از اين بود که تنها بر خويشتن ريخت نه بر سر آن آدمک ها.
       1   2      >